در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم.
این شخص مارتین لوتر بود که با این حرکت، نه تنها ضربه ای به کسب و کار کلیسا زد، بلکه با پذیرش مشقات فراوان، خود را برای اینکه مردم را از گمراهی رها سازد، آماده کرد .
ادیان بهرنوعی برای سردمداران خویش، منبع کسب درامد هستند و این منبع کثیف درامد، تنها با استفاده از ساده لوحی مردم و نادان نگهداشتن مردم بدست میاید. در نتیجه، دینمداران، از هر نوع، تنها بفکر درامد خود هستند که حاصل از نادانی مردم است...
این شخص مارتین لوتر بود که با این حرکت، نه تنها ضربه ای به کسب و کار کلیسا زد، بلکه با پذیرش مشقات فراوان، خود را برای اینکه مردم را از گمراهی رها سازد، آماده کرد .
ادیان بهرنوعی برای سردمداران خویش، منبع کسب درامد هستند و این منبع کثیف درامد، تنها با استفاده از ساده لوحی مردم و نادان نگهداشتن مردم بدست میاید. در نتیجه، دینمداران، از هر نوع، تنها بفکر درامد خود هستند که حاصل از نادانی مردم است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر